یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سر و صداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملا مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند. داستان های کوتاه آموزنده:پیپ استالین
داستان های کوتاه آموزنده:پیر زن و خدا
داستان های کوتاه آموزنده:پیرمرد بازنشسته
پیرمرد ,یک ,راه ,روز ,خیابان ,صداى ,و در ,در خیابان ,سر و ,کردند و ,می کردند
درباره این سایت